در مورد این فراز نیز این پرسش هست که چگونه نیکیهای ما همه از بدیها است؟ یک پاسخ این است که عظمت و بزرگی کمالات خداوند به گونهای است که نیکیهای ما در قبال کمالات بزرگ او، چنان ناقص و ناچیزند که موجب شرمساری و سر افکندگیاند ازینرو ما نباید کار نیک خود را در قبال نیکیهای خداوند ارزشمند دانسته و اهمیتی برای آنها قائل باشیم بلکه به عکس باید همواره انسان خود را در پیشگاه حضرت حق، خطاکار و ناسپاس و مقصر حساب کند؛ به قول سعدی «بنده همان به که ز تقصیر خویش = عذر به درگاه خدا آورد»؛ «ور نه سزوار خداوندیش = کس نتواند که بجا آورد».
این یک نحوه پاسخ است؛ پاسخ دیگری که میتوان برای این فراز ارائه کرد این است که مطابق آیه (26 لقمان) که قبلا بحث کردیم و خداوند فرمود بوده که «لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ» هر گونه مالکیتی انحصارا مربوط و مخصوص به خدا است؛ در این صورت ادعای هر گونه مالکیتی نسبت به هر موضوعی، به گونهای شرک است؛ زیرا معنی شرک این است که ما غیر خدا را در داشتن حقی یا حقیقتی که مخصوص به خدا است شریک او بدانیم؛ آیه مذکور مالکیت را انحصارا مربوط و مخصوص به خدا میداند در این صورت هر گونه ادعای مالکیت از ناحیه دیگران برای خودشان یا برای دیگران، شریک ساختن دیگری است در مسئله انحصاری مالکیت خداوند با خداوند؛ و شرک لازم میآید؛ از طرفی تعبیر «مَحَاسِنُهُ» در فراز مورد بحث، مشتمل بر اضافه ملکیت است که ما برای خود یا برای هر شخص دیگری بکار میبریم مثلا میگوییم نیکیهای من، نیکیهای تو، نیکیهای او... و اینها همه تعبیراتی است مشتمل بر اضافه ملکیت که بر اساس آن، خود را یا دیگران را به گونهای مالک خوبیها میدانیم و این لازمهاش این است که در همه این تعبیرات ما گرفتار نوعی شرک خفی خواهیم شد؛ و در این صورت همه این خوبیها خواسته یا ناخواسته آلوده به گناه شرک میگردند؛ و عمل شرکی را با این آلودگی، دیگر نمیتوان از نیکیها محسوب کرد بلکه عملا از بدیها و از مَساوی خواهد بود؛ البته این انقلاب هویت خوبیها به بدیها بخاطر آلودگی به شرک، برای اکثر ما ها معفوّ است؛ زیرا طبق روایت «المعروف بقدر المعرفة» انتظار کار نیک از هر شخصی بر مبنای آگاهی او است؛ و روشن است فهم این ظرافتهای توحیدی برای اکثریت مردم چندان ممکن و شدنی نیست؛ لذا ادعای مالکیت کردن ما نسبت به کارهای نیک؛ گرچه نوعی شرک است ولی چنین شرکی، شرک خفی و برای اکثر مردم، معفوّ است؛ ولی مسئله برای اولیاء الهی، فرق میکند؛ زیرا آنها بخاطر دستیابی به مراتب عالی توحید، شرکی بودن ادعای مالکیت برای خود و دیگران، نه تنها برایشان روشن و واضح است بلکه با شهود عملی آن را مییابند؛ لذا آنان هرگز برای خود و دیگران مالکیتی معتقد نیستند و حتی الامکان از چنین ادعایی میپرهیزند بلی چون آنان مأمورند که به قدر عقول مردم با مردم سخن بگویند تعبیرات مشتمل بر مالکیت غیر خدایی در سخنانشان یافت میشود؛ ولی در قبال خداوند هیچ مالکیتی را برای خود یا برای دیگران احساس نمیکنند.
همین ظرافتهای توحیدی است که حضرت ابراهیم را براحتی به صحنه قربانی کردن اسماعیل میبرد؛ و حضرت ابا عبدالله الحسین را به آسودگی به صحنه کربلا برده و برای قربانی کردن خود و فرزندانش و خویشانش و یارانش در راه خداوند بدون هیچ کراهتی بلکه با کمال لذت و سرور آماده میکند؛ چرا چنین است؟ چون خود را مالک چنین بستگانی نمییابند تا با سختی از آنان کنده شوند؛ بلکه مسئله برای آنان این است که از داشتههای خدا برای اهداف مطلوب خدا استفاده میکنند و ازین رو است که باید گفت وقایع کربلا، تجسم دعای عرفانی عرفه است.
نظر شما